کریمی صاحب تولیدی است؛ مرد جوانی که در بازار برند، «روبرتو کاوالی» تولید میکند. میگوید: «اغلب تولیدیها زیرزمینی شدهاند. تولیدکننده کمتر قدرت آن را دارد که ساختمانی تجاری اجاره و با این وضع بازار در آن کار کند. تازه اگر ساختمان تجاری پیدا شود! این ساختمانها در تهران بسیار کم و گران هستند.»
شک ندارم با این حرف میخواسته توجیهی برای هرآنچه در آنجا دیدهایم برایمان دستوپا کند. او هم مثل خیلی از کسانی که در این بازار، پوشاک تولید میکنند معتقد است، برند خارجی، زودتر فروش میرود. میخواهد خیلی زود جواب سوالهایمان را بدهد و به کارش برسد.
اینطور است که رک و سرراست و بدون حاشیه حرف میزند. به نظرش این کار دیگر قبحی در بازار ندارد. خودش مدتهاست کنار مارک روبرتوکاوالی، اسم برند خود را نیز میزند تا کمکم این نام هم برای برندشدن شناخته شود: «میخواهم برند خودم را تولید کنم. الان وضع بهتر شده و امکان برندسازی وجود دارد. تا چند سال دیگر روی برند خودم کار میکنم و به محض اینکه شرایط فراهم شد، ونوس تولید میکنم».
«ونوس» نام برند خودش است. به نظر او ۹۵درصد مردم میدانند که پوشاکی که تهیه میکنند، دست اول نیست و بهاصطلاح فیک است. اما آن را میخرند و به خود و دیگران دروغ میگویند. در این بین، تولیدکننده هم استفاده خودش را میبرد. البته این به معنای آن نیست که جنس بدی تهیه میکنند، بلکه آن چیزی نیستند که نامش را یدک میکشند.
کریمی میگوید: «60درصد پارچهای که وارد بازار ایران میشود، چینی است؛ ۵درصد ترک و باقی ایرانی. در این چند سال با بالارفتن قیمت ارز به راههای جدیدی متوسل شدهایم. آن تاجری که روزی با یک دلار و شش سنت میتوانست پارچه به کشور بیاورد، اکنون برای متضررنشدن با همان قیمت اگر بخواهد پارچه وارد کند، صددرصد جنس بیکیفیتی میآورد.
جنس بیکیفیت هم یعنی آن پارچههایی که در تست سلامت به خاطر پلیاستر بالایی که دارند، اجازه استفاده از آنها داده نمیشود. چون بیماری پوستی میآورند و در ایران چنین کنترلی روی پارچهها وجود ندارد.
این است که همه نوع جنس وارد بازار پارچه تهران میشود و تولیدکننده هم بسته به مایحتاج از این بازار تغذیه میشود.» لیوان چایش را دستش میگیرد و به سمت اتاق پر از مانتویی میرود که در چند ردیف تا سقف، چفتدرچفت مانتو آویزان شده: «ما معمولاً با مدل برندها کاری نداریم چون برندها مدلهای جذابی ندارند و تنها جذابیتشان روی جنس پارچه و دوختهای صنعتیشان است. ما از نام برند برای مدلهای جذاب خودمان استفاده میکنیم.»
بیشتر تولیدکنندهها معتقدند اگر ایران بتواند دوخت خود را صنعتی کند، میتواند با بسیاری از برندهای دنیا هم رقابت کند. کریمی الان سه مغازه و یک کارگاه دارد، تولید لباسش را هم در همان سه مغازه و سه مغازه دیگر که از او جنس میگیرند، میفروشد. دستش را روی درگاهی میگذارد و صدایش را صاف میکند. نظرم را که جلب میکند و متوجه میشود به حرفهایش گوش میکنم، ادامه میدهد: «خب…! برای یک مانتو ۲۰ هزار تومان پارچه استفاده میشود و ۱۵ هزار تومان پول دوخت است و ۱۰ هزار تومان خرج کار میشود که همان زیپ و دکمه و… است.
ما باید روی این مانتو دو برابرونیم سود کنیم. تا سال ۸۷ کاری را که ۱۰ هزار تومان برایمان آب میخورد، ۲۵ هزار تومان میفروختیم. اینطوری هزینههای تولید هم در میآمد. اما امروز دیگر از این خبرها نیست. چون این کار ۴۵ هزار تومانی را نهایتاً بتوانیم ۸۰ هزار تومان قیمت بزنیم.» همینطور که اعداد و ارقام را بالاوپایین میکند، تکتک مانتوهای توی کمد اتاقم جلوی چشمانم رژه میرود. دام گوشکردن به حرفهایش که کاملاً پهن شده، لحظهلحظه من را در هچل چیزهایی که تا امروز خریدهام، میاندازد.
مخصوصاً وقتی میگوید: «کار ۱۰ هزار تومانی که ۲۵ هزار تومان فاکتور میشد، در حراج آخر فصلش ۱۸ هزار تومان میرفت، امروز کار ۵۰ هزار تومانی با فروش ۸۰ هزار تومان در حراجها همان ۵۰ هزار تومان میشود و این یعنی تولید تعطیل. همین میشود که دلال و تاجر بیشتر از تولیدکننده است.»
8میلیارد سود سالانه
لوگو را که ۵۰۰ تا ۷۰۰ هزار تومان طراحی میکنند. اما در این طراحیها هم مهم این است که لوگو عین اصل برند نباشد و با فیکهای دیگر بازار فرق کند. همین تفاوت است که جنس را از جنس متفاوت کرده و مشتری جذب میکند. این را که میگوید متوجه میشوم ونوس، برند روبرتو کاوالی را عین به عین دنبال نمیکند و به فکر ایجاد رد پایی در بازار هرجومرج فیکها برای خود است.
کریمی میگوید: «100 چرخ در ایران، کارهای او را آماده میکنند؛ از همدان و ملایر گرفته تا تهران و کرج. ماحصل کل سالش میشود ۷ تا ۸ میلیارد تومان که مساوی است با یکصدهزار لباس ۷۰ هزار تومانی. اگر ۴۰درصد این مبلغ سود باشد، تولیدکننده به سود لازم دست پیدا خواهد کرد، که البته اینطور نیست و همیشه تولید ورشکسته است.»
کپی تقریباً برابر اصل است
همانطور که با من حرف میزند صفحه اول سایت زارا (zara) را باز میکند تا نشانم بدهد که درباره چهطور لباسهایی داریم حرف میزنیم. میگوید: «من با کاپشن و شلوار کار ندارم، اینها متخصصهای خودشان را دارند. کار من تیشرت، پیراهن و تونیکهای بلندی است که در ایران خانمها آنها را به عنوان مانتو استفاده میکنند.» طبق حرفهای احسان که هشتسال است برای برندهای معروف کپیکاری میکند، کمپانی زارا هیچ نمایندگی درستودرمانی نه در تهران و نه در هیچیک از شهرستانها ندارد.
«چند وقت پیش شنیدم که یک نمایندگی به نام زارا توی ساری راه افتاده و بین تولیدکنندهها چو انداختهاند که واقعاً از خود زارا گواهی دارد، اما هیچ خبری از این نمایندگی در سایت برند زارا نیست. اصلاً چند برند بیشتر در ایران نمایندگی واقعی ندارند. آنها هم آنچنان برندهای درجهیکی نیستند.» میپرسم کپیکردن مگر کار تخصصی است که هر کس تخصص خودش را دارد؟ جواب میدهد: «بله، قطعاً؛ این طرحها برای اینکه بتوانند با کیفیت چاپ بشوند باید از اول در نرمافزار کرل طراحی شوند. یعنی من از اول باید این طرحها را پیاده کنم و همهچیز را برای برش کار آماده کنم. این کار شاید در نگاه اول راحت باشد اما بالاخره لباسی که در مغازههای معمولی با قیمتی کمی بالاتر از اجناس ایرانی به اسم زارا فروخته میشود باید فرقی با لباسی که قرار است در نمایندگی فروخته شود، داشته باشد. به همین دلیل باید مرحله کپیکردن و درستکردن کپ لباس برای برش خیلی دقیق انجام شود.»
با خودم فکر میکنم که مگر چککردن نمایندگیهای برندهای معروف برای عشق مارکها چهقدر طول میکشد، مخصوصاً که اغلب آنها اینترنتباز هستند. احسان برای این سؤال جواب جالبی دارد: «آنهایی که واقعاً عشق برند هستند میدانند که بیشتر نمایندگیها اصل نیستند. اما چه راه دیگری دارند؟ مگر چهقدر میتوانند بروند دوبی و ترکیه خرید کنند. درست است که خیلی از نمایندگیهایی که اسم درکردهاند واقعی نیستند اما از حق نگذریم کیفیتشان واقعاً بالاتر از اجناس معمولی است.»
زارا همان حاجباقر است
اینجا شهر زارا است؛ یک کیسه بزرگ خز جلوی در گذاشتهاند که نمیگذارد مهدی در را برایم باز کند، غر میزند که «کی اینها را اینجا گذاشته؟» تا موفق بشود مجرم را شناسایی کند، از لای در سرک میکشم؛ همه چیز مثل کارگاههای معمولی است.
مهدی در واقع مدیرعامل کارگاه است یعنی یک حاجباقر نامی رئیس تولیدی است ولی اینجا او همهکاره است و از خود حاجی بهتر به چموخم کار آشناست. تعجبم از این همه عادیبودن تولیدی زارا را که میبیند میگوید: «اصلاً ما فیک، ولی فکر میکنید، کارگاههایی که برای خود کمپانی زارا یا هر برند دیگری تولید میکنند خیلی با اینجا فرق دارند؟ کارگاه هیچیک از آنها در اروپا نیست همهشان را کارگرهای بدبخت بنگلادشی و پاکستانی تولید میکنند، آن هم در جایی بدتر و کثیفتر از اینجا.»
او به کارش ایمان دارد: «واقعاً چیزی از اصل جنس کم نداریم. مشتری داشتیم که آشنا بوده و آمده گفته که از جنس ما بیشتر از زارای اصل راضی است.» روند کار را میپرسم و میگوید: «پارچهمان چینی درجهیک است. الان که فصل کت و کاپشن و پیرهنهایی با الیاف کلفت است از جنسهای هندی و پاکستانی هم استفاده میکنیم.
خود حاجباقر وارد میکند. طراحها کد رنگ پارچه را میدهند ما هم جنسش را تعیین میکنیم و بعد سهسوت حاجی جنس را ردیف میکند. خودش خیلی به کیفیت کار حساس است. حتی شده که بعضی وقتها سفارش داده اصل یک جنسی را که کمی برایمان ناآشناست از آن طرف بیاورند که کیفیت افت نکند.»
میگویم اگر همه چیز اینقدر خوب است چرا حاجی به اسم خودش نمیفروشد؟ میگوید: «اعتماد خانم، اعتماد! فکر کن بالای سردر نمایندگی زارا در هفتتیر بزنند حاجباقر! کسی سمت این مغازه هم نمیرود بعد هم وقتی میتواند از اعتباری که زارا دارد استفاده کند چرا بیاید یک عمر تبلیغ کند بعد که جنسش گرفت و اعتمادها را جلب کرد بیفتد بمیرد و ارثبرها نتیجه کارش را تلف کنند.»
سرش خیلی شلوغ است و به قول خودش فقط روزی ۷۰ بار باید سر کارگرها داد بزند و این برای خودش کار سنگین و طاقتفرسایی است. خلاصه میپرسم خود نمایندگی هم برای حاجی است یا او فقط تولید میکند؟ میگوید: «نه حاجی فقط تولیدکننده است. اینجا یکی از کارگاههایش است.
در سه تا شهر دیگر هم تولیدی دارد. با خیلی از نمایندگیها کار میکند فقط هم زارا کار نمیکند اما با زارا شروع کرده. نمایندگیها روی کارش حساب میکنند میدانند که وقتی حاجی قول میدهد فلان کد تا فلان تاریخ میرسد آنها میتوانند به مشتری قول بدهند که آن کدی را که در سایت دیدهاند تا فلان تاریخ از کمپانی زارا میرسد. مو لای درزش نمیرود.»
کمکم از حضور من و از اینکه نمیتواند جلوی من به کارگرها فحش بدهد کلافه میشود. برای همین بلند میشوم که شهر زارا را ترک کنم و میپرسم این کاپشنها چند؟ نگاهی به کارگرها میاندازد و میگوید: «چون آشنا هستی میگویم وگرنه اینها اسرار مگو است.» بلند میخندد و ادامه میدهد: «حداقل سه یا چهار برابر روی هر جنس سود میآید، مثلاً این کاپشن برای خودمان ۴۰ تومن تمام میشود حدود ۲۰۰ تومان به نمایندگی میدهیم و… اگر اشتباه نکنم این طرح ششصدوخوردهای در نمایندگی فروخته میشود.»
بالای شهر راضی؛ پایین شهر راضی
خیابان جمهوری، رژه برندها نیست، اما مردم در آن بهراحتی از وفور تابلوها و لوگوهای اصل اما اجناس فیک سان میبینند؛ «لاگوست» هم یکی از آنهاست. وارد که میشویم و سؤال اول را میپرسیم فروشنده مقاومتی نشان نمیدهد!
شاید مطمئن است که نمیتواند توی این خیابان آن ادعای معروف همکاران لاگوستفروشش در جردن را تکرار کند: «ببینید خانم، بدیهی است که این لاگوست آن لاگوستی که شما از اروپا میخری نیست. اصلاً هزاری هم بگویم مگر کسی باور میکند؟» دستش را میبرد توی یقه کاپشنی و میگوید: «این مارک را ببینید، از همینجا معلوم است. از همین شکل دوخت مارک زیر یقه. اما مطمئن باشید چون ما اینها را از ترکیه وارد میکنیم و اینجا مارک میکنیم، از خیلی از لاگوستهای فیک خوشکیفیتترند.»
پس از اینکه سکوتمان را دنبال میکند، میداند که باید ادامه دهد: «البته این را هم بگویم. نمیدانم این سوالها را برای چه میپرسید. من صادقانه به همه مشتریها اینها را میگویم و آنها هم از اینکه یک لاگوست فیک، با کیفیتی بسیار نزدیک به لاگوست اصل را با کمتر از نصف قیمت میخرند، راضیاند.» خریدارها چگونه فکر میکنند؟ پسر جوانی میگوید از وقتی بازار فیکها داغ شده، دیگر به فروشگاههای معتبر هم بیاعتماد است و از آنجا که جنسهای تاناکورا حتماً اصلند، ترجیح میدهد از آنها بخرد. دیگری اما حرفهای فروشنده لاگوست را تأیید میکند: «مثلاً بروید تا سر همین تقاطع فردوسی به نمایندگی نایک و ریبوک.
این کتانیهای توری را قیمت کنید. ۸۷۰ هزار تومان. فروشندهاش هم مدعی است ماهی یکبار به دوبی میرود و جنس وارد میکند. حالا داخل همین پاساژ بپیچید و در همان ورودیاش مغازه سهمتری گلچین را هم ببینید. کتانی توریاش با آن یکی مو نمیزند و فقط ۲۲۰ هزار تومان. خب اگر عقده خرید از آنجا را نداشته باشید، حتماً خرید این یکی بهصرفهتر و عقلانیتر است.»
آیا در بلوار صبای جردن هم وضع بر همین منوال است؟ داخل فروشگاه خیلی شلوغ نیست. باید بیرون بایستیم و منتظر خروج چندتاییشان بمانیم. دختری جوان بیکه چیزی خریده باشد بیرون میآید. میگوید از آنهاست که مطمئن است در همین مغازه هم اصلش را نمیخرد اما همین که از اینجا میخرد خیالش راحت است.
آن یکی اما میگوید داخل مغازه رفته بوده تا نگاهی بیندازد اما هیچوقت پول به اجناس این نمایندگیها نمیدهد و ترجیح میدهد جنسی خرید کند که نه فروشندهاش ادعا میکند اصل است نه قیمتش! چراکه او هم معتقد است فاصله فیک و اصل خیلی از برندها بسیار نزدیک شده و از این رو مردم فقط به تنخور کار نگاه میکنند و الان دیگر کار ترک و ایرانی قابل تشخیص از هم نیست.
ظاهراً همه راضیاند؛ هم تولیدکننده، هم کپیکار، هم کپی فروش و هم فیک پوش. این یعنی گور پدر تب برند و برندپوشی در ایران. شاید بتوان گفت اقتصادی که حتی به زور تولید تفکی و بچسبان و بفروش، سرپا و زنده بماند، بهتر از اقتصادی است که نتواند زیر بار هزار مشکل و معضل زانو راست کند؛ پولی که در بازار تولید اجناس فیک میچرخد، آشکارا بازار لباس را زنده نگه داشته و هزاران خیاط و مارکساز و برشکار و فروشنده و … را بر سر کار آورده؛ این گرم شدن بازار، حتماً مرهمی است بر زخم بزرگ هشت سال از بینرفتن اقتصاد تولیدمحور.