دکتر محمود سریعالقلم در جمع مدیران وزارت تعاون، کار و رفاهاجتماعی عوامل توسعهنیافتگی را تشریح کرد.توسعهیافتگی آرمانی، دور از دسترس است یا واقعیتی قابلتحقق؟ این پرسش را بسته به اینکه چه کسی، با چه رهیافتی، در چه زمینه تاریخی و براساس چه متد و روشی پاسخ دهد، پاسخهای متفاوتی را پیش رویمان قرار میدهد.
دغدغه پیشرفت و دستیابی به سطح بالاتری از «دارندگی»، ثبات سیاسی و اقتصادی و برنامهریزی برای نیل به آرمانها کم و بیش در تمام اقلیمها و میان تمام دولت-ملتها مشترک است، اما اهمیت و چه بسا تاریخچه آن برای ایرانیان، بیشتر است.
ایرانیان از دو قرن پیش -چه در صورتبندی مفهومی توسعه و چه در پویشهای توسعهای- گامهایی برداشتهاند، اما اگر مبنا را آمارها و نظریات توسعهای قرار دهیم، توسعه یا محقق نشده یا دستکم موفقیت موردانتظار به دست نیامده است. کشورهایی که روزگاری همردیف ایران خوانده میشدند، راه خود را پیدا کردهاند، اما ایرانیان همچنان درگیر نزاعهای فکری توسعه هستند.
به گزارش سایت نساجی امروز به نقل از هفته نامه آتیه نو، محمود سریعالقلم، استاد دانشگاه شهیدبهشتی تهران، چهرهای شناختهشده در آسیبشناسی توسعهنیافتگی در ایران است. روش مشاهدهگرایانه، دیدگاههای غالبا توصیفی و گزارههای تجویزی و کاربست آنها در سه کتاب اصلی «عقلانیت و آینده توسعهیافتگی ایران»، «فرهنگ سیاسی ایران» و «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار»، اعتبار عمومی زیادی به دیدگاههای توسعهای او داده است.
بنمایه نظریات سریعالقلم، درباره توسعهنیافتگی ایرانیان، انطباق نداشتن رفتار و شخصیت توسعهای در بازیگران و سیاستگذاران است. در هفتهای که گذشت، سریعالقلم با دعوت مدیریت فرهنگی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی به جمع مدیران این وزارتخانه رفت تا در ادامه پروژه عقلانیت توسعهیافتگی خود، الزامات و واقعیتهای سیاستگذاریهای توسعهگرا را شرح دهد. گزیدهای از آنچه در این نشست مطرح شده، در قالب یک گفتار پیش روی خوانندگان است.
مفروضات اصلی بحث امروز، روی دو ستون و پایه است. اول اینکه حکمرانی، بحثی بینالمللی است و خاص کشور ما نیست. پایه دوم، نیاز محسوس به اجماع در حل و فصل مسائل کشور است. یکی از نکات ثابت و پایدار توسعهنیافتگی ایران در دویست سال اخیر، ضعف همکاری، تعاون، به اجماعرسیدن و پایبندی به آن در فرهنگ ماست.
توسعهیافتگی، از چهار قرن پیش تا به امروز، به تدریج تکامل یافته، اما بینقص نیست. ایران در این جریان جهانی حرکت میکند. توسعهیافتگی، به باور من، کاملا در دسترس است. نیازی به صرف هزینه و وقت زیاد -از آن نوعی که ما انجام میدهیم- نیست. کافی است جهانی فکر کنیم، با داده زندگی کنیم، از توهمات و نگاههای غیردقیق فاصله بگیریم و سیستم ایجاد کنیم.
مسئله بعدی، تصمیمگیری در سطح نخبگان ابزاری است. در دنیا دو روش وجود دارد که کشورها با آن به توسعه دست پیدا کردهاند. روش اول را اروپاییها در پیش گرفتند. در اروپا جامعه متشکل از اصناف، تجار، کارآفرینان، کارگران، نویسندگان، خبرنگاران در طول چند قرن تشکیل یافته و قوی شدند و به حاکمیتها فشار آوردند و جریانات را دگرگون کردند.
هر جایی خارج از اروپا که پیشرفت حاصل شده، نخبگان تحولات را رقم زدهاند. نخبگان بودهاند که ژاپن، چین، هند، کره، آفریقایجنوبی، شیلی و ... را به توسعه رساندهاند. نخبگان نیز دو گونه هستند؛ یک گروه نخبههای فکری و تخصصی هستند و دسته دیگر، نخبگان ابزاری و تصمیمگیر. در دنیا، نخبگان ابزاری تحول ایجاد کردهاند. مردم چین نگفتند میخواهند متحول شوند، بلکه نخبگان ابزاری و سیاسی این کشور، در حزب کمونیست تصمیم گرفتند این کشور را به پیشرفت برسانند.
آنها اصول توسعه را رعایت و پیشرفت کردند. زمانی که مائو در چین حکومت میکرد، کسی حق خروج از کشور را نداشت و به کسی هم پاسپورت داده نمیشد. اما در سال 2016 حدود 116 میلیون گردشگر چینی به کشورهای مختلف مسافرت کردند. نیممیلیون چینی در آفریقا به عنوان مهندس کار میکنند و ذخایر ارزی این کشور 5/3 تریلیون دلار است.
کشور ما نیز شباهتهایی به این کشور دارد. جامعه ما جامعهای تشکلیافته نیست و مردم، آموزش ندیدهاند و عادت ندارند که تشکل ایجاد کنند. ایدهآل این است که جامعه تحول ایجاد کند اما وقتی سرعت تحول کم است، همهچیز در اختیار حاکمیت قرار میگیرد. به عبارت دیگر، اثرگذاری در صحنه بینالملل متاثر از تبادل کالاها و خدمات است. وقتی دو کشور به یکدیگر قفل نیستند، ممکن است هر سیاستی علیه یکدیگر اعمال کنند.
به طور طبیعی، قفلشدن اقتصادی، مراعات سیاسی را نتیجه میدهد. تا زمانی که ما از لحاظ اقتصادی به کشورهای دیگر قفل نشویم، طبعا مسائل امنیت ملی و سیاست خارجیمان هم رعایت نمیشود. بنابراین توسعهیافتگی، بحث نخبگی است.
تصمیمگیری در مدارهای بسته
مراحل دستیابی به توسعه در کشورهای مختلف و از جمله ایران، اولویتهایی دارد که شامل صنعتیشدن، بوروکراتیک شدن، شایستهسالاری، هماهنگی میان سه قوه، توزیع عادلانه امکانات، دانشگاههای حلال مسائل، محوریت تولید و فناوری و تصمیمگیریهای اقتصادی غیرسیاسی است.
«دیالوگ» مسئله جدی ماست. واقعیت این است که هنوز به شایستهسالاری نرسیدهایم و در بسیاری از اوقات، مبنا ارادت افراد است تا تخصص آنها. تعامل و تخصص در کشور ما به رسمیت شناخته نشده و تنها کشوری هستیم که مسئولان آن، در برخی موارد با میکروفون با یکدیگر صحبت میکنند.
در کشور ما عارضهای وجود دارد که اگر حل نشود، به تصمیمگیریهای دقیق نمیرسیم. دیدگاههای متفاوت و متعارض را در تصمیمگیریهایمان وارد نمیکنیم.
ما در یک سری مدارهای بسته تصمیم میگیریم که علاوه بر محدودبودن دادههای اثرگذار بر تصمیمگیری، بحث و جدل را ناممکن میکند. به یک معنا، توسعهیافتگی یعنی تصمیمسازی. آیا میتوان برای تصمیمگیری درباره مسائل پیچیده کشور، گروههای منسجم تشکیل داد و از برداشتها و دیدگاههای مخالف، اما سازنده استقبال نکرد؟
پراکندگی ذهن توسعهگرای ایرانی
یکی از مباحث کلیدی در توسعهیافتگی، تفاوت الگوهای توسعهیافتگی با اصول آن است. روشهای تولید ثروت، به الگوهای توسعهیافتگی معروفاند. کشور سنگاپور، به اندازه شهر تهران است و پنج میلیون جمعیت دارد که 5/1 میلیون نفر آن، خارجیها هستند.
این کشور 380 میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد و از زمان تاسیس در سال 1965 تا به امروز حدود 23 درصد به خاک خود اضافه کرده است. اما ما با ذهن پراکنده خود چه دستاوردهایی داشتهایم؟ باید به این سوال پاسخ دهیم و مشخص کنیم که چرا ذهنمان پراکنده است و به تعبیر روانشناسان، پرش دارد؟
ما همهچیز را با هم میخواهیم و دوست داریم در همه حوزهها نیز اولین باشیم. این طرز تفکر، باعث اتلاف وقت و منابع کشور میشود. باید مشخص کنیم مسئله اول کشور چیست و چه حوزهای مرکز امور است؟
ما روی الگوهای توسعه کمی تمرکز داریم؛ درحالی که برای دستیافتن به پنج درصد رشد اقتصادی، ارتباط با دنیا و ایجاد طبقه متوسط و استفاده از ظرفیتهای اشتغالی زنان، نیاز به تمرکز بر حوزههای مشخص و اجماع بر سر آنها داریم. بنیانهای فکری مورد اجماع، به ما توان سیاستگذاری میدهد. ریشه آشوب سیاستگذاری در کشور ما، ناشی از نداشتن اجماع است.
در حکمرانیمان به تعداد افراد، جهانبینی داریم که باید به یکدیگر نزدیکتر شوند. در کشوری مانند آلمان، مسئولان ساعت پنج عصر به خانههایشان میروند. این نشان میدهد که نگاه هر یک از آنها به حکمرانی، به یکدیگر نزدیک است و اختلافات بر سر مسائل جزئی است.
در ایران، اختلافات در سیاست خارجی، جهتگیریهای اقتصادی، مسائل فرهنگی و ... از نوع فلسفی است. جهانبینیهای متنوع در حوزه حکمرانی، نقص تئوریک است. در دنیا دولتهای جدید به طور معمول چوب حکمرانی را از دولت قبلی میگیرد و راه او را ادامه میدهد.
در ایران، هر دولتی که سر کار میآید، میخواهد جهان را از نو تعریف کند و همین رفتار، باعث شده فراز و نشیبهای زیادی در سیاستگذاری به وجود آید. ما یکبار باید بنشینیم و به اجماع برسیم که میخواهیم به کجا برسیم؟ دولتها هم خودشان را مجریان آن تفکرات بدانند و سیاستگذاریها را ادامه دهند تا به کارآمدی برسند.
قفلشدگی به کشورهای دیگر، بینالمللیشدن، فعالیت متمرکز و تخصصی، تفکیک قدرت سیاسی از قدرت اقتصادی، تبادل با بازارهای کار و سرمایه و فناوری، پشتیبانی طبقه متوسط و اقشار حرفهای جامعه، بنیانهایی فکری است که باید درباره آن به اجماع برسیم.
تفکیک آزادی سیاسی و اقتصادی
میلتون فریدمن، در کتاب «آزادی و سرمایهداری» استدلال میکند تا زمانی که قدرت سیاسی و اقتصادی از یکدیگر تفکیک نشوند، آزادی متولد نمیشود. اگر در یک کشوری این دو قدرت یکی شوند، نمیتوان در انتظار توسعه نشست.
در دنیای جدیدی که اصول حاکم بر آن، طی سه چهار قرن جمعآوری شدهاند، تمرکز یکجای قدرت سیاسی و اقتصادی، مانع شفافیت میشود و از حاکمشدن عقلانیت و دستیابی به توسعه جلوگیری میکند. این اصولی است که نباید اجازه دهیم مانند ذرات معلق در هوا، پخش باشند. به گمان من، چالشهای حکمرانی در ایران، در درجه اول، مدیریتی هستند.
دوم، جهتگیریها هستند؛ که باید به سمت نزدیکشدن درآمدها حرکت کرد. رشد اشتغالزا، رقابتهای ژئوپلتیک، بحران آب و آلودگی هوا، دیگر چالشهایی هستند که در سطح جهانی مطرحاند و ایران نیز با همه آنها درگیر است. میخواهم تاکید کنم اگر در مدارهای جهانی نباشیم، بسیاری از مسائل را یاد نمیگیریم.
جهان امروز، جهان شبکهای است. آلمان، مساوی خانم مرکل نیست. آمریکا هم ترامپ نیست. پایگاه دادههای فکری ما جهانی نیست و تفکرات چهل سال پیش ما به شبکهسازیهای جهانی تغییر نیافته است و در عمل هم درجا زدهایم. مطالعات گروههای جهانی داووس نشان میدهد تا سال 2100 میلادی، 80 درصد جمعیت جهان در آسیا و آفریقا ساکن خواهند بود و اروپا فقط شش درصد جمعیت را پذیرا خواهد بود.
یعنی اگر بخواهیم برای آینده کشور برنامهریزی کنیم، باید استراتژیهایمان را مشخص کنیم و ثروت تولید کنیم. به نظر من، اولین اولویت کشور، تولید ثروت است که اگر در این مقوله موفق شویم، تلاشهایمان در سایر حوزهها نیز نتیجه خواهد داد.
فراموش نکنیم، در اطراف کشور ایران، نوعی دوگانگی در حال شکلگیری است. تعدادی از کشورها روزبهروز فقیرتر میشوند و گروهی دیگر، درحال دوبرابرکردن ثروت خود هستند، اما همه حواس ما سینهرامایی یا همه چیزخواه و عریض است. باید ببینیم جایگاه اقتصادی و سیاسیمان در این دو قطبیشدن منطقه چیست؟
و برای رسیدن به توسعه «سیستم» بسازیم. از نظر ملی، بزرگترین چالش مفهومی کشور، حرکت مستقل سیاست خارجی از الزامات توسعه اقتصادی است. مسائل توسعه، بغرنج و پیچیده نیستند. کشورهایی پیشرفت کردهاند و نرخ رشد بالا را حفظ کردهاند که سیاست خارجیشان با توسعه اقتصادی همریل است.
خارج از مدار بینالمللی نه میشود سرمایه تولید کرد و نه میشود از امکانات بهرهبرداری کرد. در حقیقت، شرط حتمی -اما نه کافی- دستیابی به توسعه این است که قدرت سیاسی و اقتصادی بر روی یک ریل نباشند، اما همریل و به موازات یکدیگر حرکت کنند. در غیر این صورت، نمیتوان توسعهیافتگی را محقق کرد.