در حال حاضر شرکت پوشاک ماکسیم برای فروش محصولات خود 27 شعبه در سراسر کشور دارد که 24 شعبه آن مخصوص آقایان و 3 شعبهاش مخصوص بانوان است.
«یک مشتری راضی همیشه 20 نفر را با خودش میآورد و یک مشتری ناراضی 80 نفر را با خودش میبرد.» این مهمترین شعاری است که محمد اعتماد در زندگی کاریاش برای جذب مشتری دارد؛ کارآفرینی که از کودکی کار را شروع کرد و حالا با گذشت بیش از 8 دهه از زندگی و 7 دهه از فعالیتهای کاری میگوید باید مشتری را راضی نگهداشت.
به گزارش سایت نساجی امروز به نقل از اتاق تهران، او 11 شهریورماه سال 1315 به دنیا آمد. پدرش حاج محمدکاظم اعتماد شوشتری از کشاورزان و بازرگانان خوزستان بود. نام فامیلیشان در ابتدا چیتساز بود که پدرش به دلیل تشابه به شغل چیتسازی آن را به اعتماد تغییر داد.پدرش بین اهواز و شوشتر در منطقه ویس که بسیار خوشآب و هوا بود و سرچشمه رود کارون آنجاقرار داشت مزارع و باغهای بسیاری داشت و کارگران بسیاری را استخدام کرده بود.
او سالهای دوران کودکی را در شهر اهواز و در خانهای دوطبقه که در خیابان فردوسی، چهارراه وکیلی قرار داشت، گذراند. خانواده او مذهبی بودند و پدرش خانهای را برای زندگیشان انتخاب کرده بود که پنجرههایش رو به مسجد باز میشد.
او در کتاب خاطراتش که دانشگاه علم و صنعت منتشر کرده است، گفته: «پدرم همیشه دوست داشت که نماز را به جماعت بخوانیم اما دوست نداشت که خانمها به مسجد بروند به همین دلیل پنجرهای رو به مسجد باز کرده بود که مادر میتوانست صدای اذان را بشنود و نماز بخواند. اگر همین امروز هم به شهر اهواز و چهارراه وکیلی برویدمیتوانید حوزه علمیه و مسجد را ببینید که هنوز پابرجاست. در زمان جنگ تحمیلی خانه ما به طور کلی ویران شد.»
البته محمد اعتماد و خانوادهاش سالها پیش از شروع جنگ و بعد از اینکه پدرش حاج محمدکاظم اعتماد چند سال قبل از انقلاب در نجف اشرف دار فانی را وداع گفت، از اهواز به تهران مهاجرت کردند. «من به غیر از خودم یک خواهر و دو برادر بزرگتر هم داشتم. خواهرم که از همه بزرگتر بود همراه شوهرش در تهران زندگی میکرد؛ بعد از فوت پدر، مادر ماندن در اهواز را صلاح ندید و همین شد که خانه و زندگی را فروخت و همگی به تهران نقل مکان کردیم، آن زمان من 12 ساله بودم.»
با مهاجرت خانواده اعتماد به تهران وظیفه تامین دخل و خرج خانواده به عهده سه برادر از جمله محمد اعتماد گذاشته شد. آنها، هم درس میخواندند و هم کار میکردند. محمد اعتماد دوران دبستان را در مدرسهای در خیابان ری، خیابان آب منگل پشت سر گذاشت و دوران دبیرستان هم در مدرسه شبانه دکتر قریب تحصیل کرد. «روزها را کار میکردم و شب ها درس میخواندم و در امتحانات هم به صورت متفرقه شرکت میکردم.
برای چرخاندن چرخهای زندگی مجبور به کار کردن بودم و از طرفی هم علاقه بسیاری به درس خواندن داشتم. من ادبیات را خیلی دوست داشتم و همیشه از این درس نمرههای خیلی خوبی میگرفتم. پدرم وصیت کرده بود که هیچگاه وارد کار سیاسی نشوید و برای دولت هم کار نکنید اما برادرهایم هردو وارد کار بانکی شدند و البته به رتبههای خیلی بالای مدیریتی هم رسیدند ولی من دوست داشتم به وصیت پدرم عمل کنم و همین شد که بعد از گرفتن سیکل به دنبال پیدا کردن کاری مناسب افتادم.»
برادر محمد که مدیر یکی از بانکها بود او را به مدیرعامل یک شرکت تولید فرش معرفی کرد و او هم پس از یک مصاحبه کاری محمد اعتماد را به عنوان انباردار پذیرفت و به این صورت اولین کار جدی زندگیاش را شروع کرد.
البته حضور او در این شغل چندان ماندگار نشد زیرا بعد از مدتی از سوی یک از افرادی که به این شرکت رفت و آمد داشت با پیشنهاد وسوسهکنندهای روبهرو شد و در نهایت به کار جدیدی مشغول شد که مسیر زندگیاش را برای سالهای بسیاری تعیین کرد و باعث شد تا سرمایه مناسبی بتواند جمعآوری کند.
ورود به روزنامه و تبلیغات
«مدتی بود که حس میکردم شخصی به نام حسین قریشی که در روزنامه کیهان کار میکرد من را زیر نظر دارد. روزی پیشم آمد و گفت:تو چقدر در اینجا حقوق میگیری؟ گفتم: چیزی در حدود صد و پنجاه تومن. بیمعطلی گفت: میآی روزنامه کیهان با حقوق سیصد تومن کار کنی؟ گفتم البته که میآیم و اینگونه شد که با او وارد بخش آگهیهای روزنامه کیهان شدم.»
محمد اعتماد شور و علاقه بسیاری به کار در بخش آگهیهای روزنامه نشان داد و تلاش کرد تا ایدههای جدیدی را با خود به روزنامه ببرد و بتواند علاوه براینکه به بخش آگهیها سامان دهد، درآمد روزنامه را هم زیاد کند. «آن زمان همه آگهیها در صفحات مختلف پراکنده بودند و فکر کردم چه خوب میشود اگر تمام این آگهیها در یک صفحه متمرکز شود و روزنامه صفحه آگهیها داشته باشد. از طرف دیگر تمام آگهیها برای تهران بود و از شهرستانها کسی آگهی نمیداد. جوان بودم و عاشق کار و اینکه سری توی سرها دربیاورم؛ برای همین نزد مدیر روزنامه رفتم و پیشنهاد دادم که تمام آگهیها را در یک صفحه جمع کنند.
او سردبیر را که آدم خیلی مهمی بود به آنجا دعوت کرد و پیشنهادم را در میان گذاشتم. بعد هم او خندید و چند لیچار گفت و رفت ولی من به روی خودم نیاوردم و به مدیر روزنامه گفتم حالا مصمم هستم که حتما این کار را انجام بدهم و آگهی برای یک صفحه جمع کنم و خبرش را ده روز دیگر به شما میدهم.
همان روز از دفتر روزنامه که در کوچه نکیسا بود (محل ساختمان فعلی) تا میدان فردوسی پیاده رفتم و در مورد آگهی دادن و فواید آن در روزنامه به فروشگاههای مختلف توضیح دادم و توانستم کلی آگهی بگیرم. یادم هست 14 روز بعد مدیر روزنامه من را خواست و پرسید پس آگهیها و صفحه آگهی چی شد؟ و من که دستم پر بود جواب دادم همه آگهیها آماده است و تا یک ماه تمام آگهی شما را گارانتی میکنم.»
محمد اعتماد باتوجه به انرژیای که برای کار میگذاشت و استفاده از خلاقیتش در کار تبلیغات خیلی زود پیشرفت کرد تا جایی که در کنار کار در روزنامه کیهان به همراه آقای قریشی که راه را برای حضورش در روزنامه فراهم کرده بود شرکتی به نام مودت را تاسیس کردند؛ البته این شراکت باتوجه به سهم اندکی که قریشی به محمد اعتماد داده بود (30 درصد که بعد به 50 درصد افزایش یافت) چندان پاربرجا نماند و باعث شد که محمد اعتماد به فکر راهاندازی شرکت خودش بیفتد.
«شرکت تبلیغات کسری را درست زمانی که 33 ساله بودم راهاندازی کردم، آن زمان تقریبا 15 سال بعد از ورودم به روزنامه کیهان بود. با اینکه برای این روزنامه کار میکردم ولی در شرکت با روزنامهها، مجلات و نشریات دیگری هم مثل سپید و سیاه، تهران مصور، اطلاعات و... همکاری داشتم و برای آنها نیز آگهی میگرفتم. آن دوران گواهیهای مربوط به کارم را هم از سازمان فرهنگ و هنر گرفته بودم و خیلی زود هم توانستم به عنوان یکی از پنج نفر اتحادیه و عضو هیئت مدیره شرکتهای تبلیغاتی انتخاب شوم؛ روز رأیگیری از 29 نفری که حضور داشتند 28 نفر به من که از همه جوانتر بودم رأی داده بودند و تنها خودم بودم که فرد دیگری را انتخاب کردم.»
در آن سالها محمد اعتماد بیشترین آگهیها را از بانک ملی و شرکتهای فروش لوازم آرایشی و بهداشتی مانند لانکاستر، لوراف بلنداکس و مارگارت آستور می گرفت و دفتر کارش در طبقه سوم ساختمان پلاسکو بود ولی بعد با افزایش مشتریها و گسترش کارش به خصوص در حوزه ساخت تبلیغات تلویزیونی،ساختمانی سهطبقه در خیابان کریمخان زند خریداری کرد که طبقه اول آن با سقف حدود 6 متر مخصوص فیلمبرداریها بود و در طبقه دوم و سوم آن هم کارهای تبلیغاتی و دفتری انجام میداد.
البته این روند تا اواخر سال 1357 ادامه داشت زیرا با پیروزی انقلاب و تحولات سیاسی بهیکباره وضعیت آگهیها سقوط کرد و تقریبا کار تبلیغات تعطیل شد و مدتی نگذشت که محمد اعتماد مجبور شد کار را در مشاغل دیگر و سرمایهگذاری در کارهای مختلف دنبال کند.
او در ابتدا با همراهی دو دوست خود شرکت چاپ راهاندازی کرد ولی مدتی نگذشت که متوجه شد به این کار علاقهای ندارد و آن را رها کرد ولی بعد از آن به فکر تولید پوشاک افتاد و در واقع باردیگر مسیر زندگیاش تغییر پیدا کرد.
«در آبانماه سال 1358 با مشارکت آقای احمد عبدلی شرکتی را با هدف تولید پوشاک با نام ایران بونایتد و با برند ماکسیم راهاندازی کردیم. البته اول وارد کار تریکوبافی شدیم. ماشینآلات متعددی را از خارج وارد کردم.
کار ما به این صورت بود که نخ را به کارخانهای تحویل میدادیم و بعد آنها به ما تریکوی خام تحویل میدادند که در ساختمان شماره 136 خیابان مطهری، بخار میدادیم، میدوختیم و پس از بستهبندی روانه بازار میکردیم.
مدتی از تولید تریکوها نگذشت که سراغ تولید پیراهن مردانه رفتیم. البته فروش پیراهن در زمستان کم بود و به همین خاطر شلوار تولید کردیم و بعد هم دیدیم که شلوار کت میخواهد و این جوری شد که کمکم تمام لباسهای مردانه را تکمیل کردیم و هماکنون از جوراب تا پالتو همهچیز تولید میکنیم. البته در کنار محصولات مردانه، در بخش زنان هم تولیداتی داریم.»
در سالهای شروع به کار برند ماکسیم، در کنار تولید محصولات باکیفیت آن چیزی که بیش از هرچیز باعث توسعه کار آنها شد، رفتن برندهای خارجی از ایران و نبود رقیب بود. «مدتزمانی بالغ بر بیست سال طول کشید تا ماکسیم تبدیل به یک برند معروف شد ولی از همان ابتدای کار هم مشتریهای زیادی جذب کردیم. یادم هست مثلا اگر در یک روز تعداد 180 عدد پیراهن تولید میکردیم، به علت آنکه تولیدکنندگان این رشته، ایران را ترک کرده بودند و فقط ما و چند نفر دیگر تولید میکردیم، موفق بودیم و درست ساعت هفت صبح فروشندگان پوشاک برای خرید از ما نوبت میگرفتند و زمانی که کارکنان جنسها را از زیرزمین به صورت دوجین دوازدهتایی میآوردند، خریداران بدون توجه به رنگ و سایز حتی همه را یکجا میخریدند.»
در حال حاضر شرکت پوشاک ماکسیم برای فروش محصولات خود 27 شعبه در سراسر کشور دارد که 24 شعبه آن مخصوص آقایان و 3 شعبهاش مخصوص بانوان است. این شرکت همچنین سالانه با تعداد زیادی از شرکتهای دولتی و خصوصی قرارداد میبندد و پوشاک پرسنل را تولید میکند؛ برای نمونه از سال 1361 تاکنون این برند ماکسیم است که پیمانکار انحصاری ایران ایر است و برای کاپیتانها، مهمانداران و نیروهای این شرکت لباس تولید میکند.
شرکت ماکسیم از سال 1392 از سوی وزارت صنعت، معدن و تجارت به عنوان یکی از شرکتهای زنجیرهای معرفی شد و هماکنون عضو اتحادیه پوشاک تهران و اتحادیه کشوری پوشاک و فروشگاههای زنجیرهای است. برای محمد اعتماد همیشه مشتریمداری حرف اول و اصلی را در زندگی کاریاش زده است. «روزی دیدم یک مشتری پیش من آمد و از کیسه، کتی مچالهشده را درآورد و گفت من اشتباه کردهام و کت را در ماشین لباسشویی انداخته و شستهام. به کت نگاهی کردم و گفتم از محصولات ماست که 8 سال پیش تولید شده و حالا نیاز به عوض کردن آستر و تعمیرات دیگر دارد. آن را به یکی از کارکنان برای تعمیر سپردم و پس از یکی دو روز کت آماده شد و آن را به مشتری تحویل دادم. آن فرد میخواست پول بدهد که قبول نکردم و با تعجب چرایی کار را پرسید و من پاسخ دادم که به خاطر احترامی که برای مشتری قایل هستم، آن را مجددا درست کردیم و او با رضایت بسیار زیادی از پیش ما رفت.»
محمد اعتماد معتقد است رسیدن به هدف در زندگی تنها با کار، کار و کار همراه با پشتکار و صداقت ممکن است و امکان ندارد فردی این خصایص را داشته باشد و در کارش موفق نشود. او میگوید با پشت میز نشستن هرگز هیچ جوانی به موفقیت نمیرسد و خود او با وجود اینکه دفتر کار زیبایی دارد، همیشه علاقهمند است که بیشتر در محیط اجرایی حضور داشته باشد. «در 22 سال گذشته 14 بار تحت عمل جراحی قرار گرفتهام که دو عمل مربوط به بیماری سرطان و قلب بوده است و با وجود این، روزی 12 ساعت کار میکنم و بیشتر روزها صبحانه را در محل کار صرف میکنم. حتی عصر پنجشنبهها که تعطیل هستم انگار چیزی را گم کردهام.
در این روزگار که اکثر جوانها کار نمیکنند و تن به کار نمیدهند معتقدم اگر کسی واقعا جویای کار باشد و بخواهد کار کند، کار مناسب برایش پیدا میشود اما بخشی از جوانان راستش اهل کار کردن نیستند و دنبال کاری هستند که ساعت کمتر و حقوق بیشتری داشته باشد. میخواهند نابرده رنج، گنج به دست بیاورند که این ممکن نیست.»